تقابل «علم» و «دین» و پدیده ای مدرن به نام «اقتصاد اسلامی»
مواجهه با بحثی چون چیستی «علم اقتصاد اسلامی» به عنوان مصداق بارزی از چیستی یک «علم دینی»، مواجهه با مسأله ای مدرن است؛ یعنی می توان به تسامح، ظهور مسأله «علم دینی» را سنتزی از تزِ «دین» و آنتی تزِ «علم» در تقابل دو جریان سنت و مدرنیته تعبیر کرد. به این معنا که اگر در دوران سنت، عموماً مسالک و شرایع دینی و سنتی به معنای موسع آن، تنظیم کننده و تدبیرکننده ترتیبات اجتماعی و فردی لازم در هر نظام اجتماعی قلمداد می شود، در عصر روشنگری و پساروشنگری به عنوان دوران مدرن، این خودِ خودمختار انسان است که باید در خردورزی و به کاربندی فهم خویش شجاع باشد و از نابالغیِ به تقصیر خویشتنِ خویش که همانا نه در نبود فهم، بلکه در کمبود اراده و شجاعت بکاربندی آن فهم، بدون هدایت دیگری است، خارج شود. از این رو [این انسان است که] باید بدون تمسک به قیّم ها و ناظران عالیه [ای همچون مسالک و شرایع دینی و سنتی] و تنها با تمسک به «عقل» و «آزادی» در بکاربستن آن، به تنظیم و تدبیر و تمشیت همان ترتیبات مورد نیاز بپردازد.[1]
واقع می توان گفت «دین» دوران سنت و «علم» دوران مدرن، هر یک در زمانه خود مسئولیت یکسانی را به عهده دارند یعنی مسئولیت تنظیم، تقویم، تدبیر و تمشیت امور اجتماعی و فردی مورد نیاز در یک جامعه. بنابراین تقابل «آموزه های علمی دوران مدرن» با «آموزه های دینی دوران سنت» در دوران کنونی ما، تقابل و تباین آموزه ها و شرایع پیامبران هر دو عصر –یعنی تباین آموزه های دانشمندان و فلاسفه دنیوی[2] دوران مدرنیته با آموزه های پیامبران دوران سنت - در انجام این مسئولیت هاست.
با این بیانِ تمثیلی، به خوبی می توان ظهور علم اقتصاد اسلامی را به عنوان پاسخی به تباین «آموزه های دین اسلام» و «آموزه های علم اقتصاد رایج» در ساماندهی ترتیبات اجتماعی- اقتصادی-معیشتیِ جامعه مسلمین دریافت. در این جامعه مدرن، «علم اقتصادِ» رایج، متعارف، غالب یا مُجمعٌ علیه، به مثابه «دینِ» دوران سنت، محترم شمرده می شود، بنابراین ناگفته پیداست که با گرویدن افراد بیشتر به این «علم مدرن» به مثابه گرویدن به یک دین جدید و پیاده سازی آموزه ها و تعالیم آن، به تدریج از گستره «دین سنتی» در تعریف و تنظیم نظامسازی و سبک زندگی مطلوب خود -احتمالاً تا محو کامل آن- کاسته خواهد شد. اینجاست که با توجه به ضعف روش شناختی «دینِ در سنت مانده» و برای حفاظت از حریم «اسلامِ» پاسخگو در همه زمانها و مکانها، پدیدهایی چون «علم اقتصاد اسلامی» در عرض تعالیم اقتصادی جریان غالب، ظهور می یابد تا نیازهای جامعه مسلمین را مبتنی بر شرع پاسخ گوید.
[1] مطالب ایرانیک این بند، بخشی از توضیحات یکی از بزرگترین فیلسوفان عصر روشنگری، ایمانوئل کانت است در مقاله کوتاه «روشنگری چیست؟»
[2] ناظر به عنوان کتاب رابرت هیلبرونر (Robert Heilbroner) با عنوان فلاسفه دنیوی (The Worldly Philosophers) که به زندگی، زمانه و ایده های تعدادی از بزرگترین متفکران اقتصادی می پردازد.
دیالکتیک علم و دین
دیالکتیک به زبان ساده ھمان وحدت اضداد است .
علوم دنیوی و تکنولوژی که ترمینال اجرائی آن است ذاتاً در جنگ با دین خدا و ھویت انبیای الھی و
حکیمان پدید آمده است . ھر چه که علوم دنیوی موفق به تحقق آرمانھایش که ھمان بھشت دنیوی است
شده ماھیت پنھان کافرانه اش را علنی تر نموده است و لذا فلسفه ھای کافرانه خود را نیز مدوّن ساخته
است مثل ماتریالیزم ، ناتورالیزم ، لیبرالیزم و سوسیالیزم و ....
واضح است که بانیان اولیه و کاشفان علوم پایه کافران نبودند و بلکه در میان عامه مردمان از بزرگترین
مؤمنان تلقی شده اند ولی دچار نخستین تذبذبھا و شرکھا شده اند . قرآن کریم ھم می فرماید : کافران
ھر چند که دنیا را می پرستند ولی علم دنیا در نزد مؤمنان است . آنچه که دانشمندان بزرگ را بتدریج دچار
شرک نمود غرورشان درباره علمشان بود که بتدریج در طول تاریخ آشکارتر شد تا انکه از ایمان دینی در
قلمرو علوم و فنون اثری باقی نماند و به عصر مدرنیزم رسید که انکار آشکار دین است و امروزه دین خدا
دشمنی آشکارتر از پیروان علوم و فنون ندارد و این است که دانشگاھھا بزرگترین مھد ضدیّت با دین
ھستند .
و اما در عصر مدرنیزم که اصول و ارکان بھشت زمینی پیدا شده است بتدریج از بطن این بھشت صنعتی
شاھد گشایش دربھای دوزخ ھستیم که یکی پس از دیگری اصول و ارکان علم را باطل می کند از
اینجاست که از بطن این کفر علمی و فنی شاھد پیدایش گرایشات نوین مذھبی و عرفانی میباشیم که
وجود نوابغی چون اینشتن ، پلانک ، ھایزنبرگ و دیگران دال بر این حقیقت است که گاه ماھیت علم را به
چالش می گیرد . بدینگونه می بینیم که از بطن اشدّ عداوت با دین تصدیق برتری از دین در حال پیدایش
است که تا حدودی دست و دل از بھشت پرستی شسته و حقیقت جھان را جستجو می کند.
از کتاب" دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 90